روح گلنار خانم به اسمان رفت...
بسم الله...
توی ماشین نشستم بیام سمت خونه...
پیامک میاد: زنگ زدم در دسترس نبودی بهم زنگ بزن
- میرم خونه عصر زنگ میزنم...باشه؟
--از گلنار خانم خبر داری؟
-نه...چطور؟ چیزی شده؟
--اره...گویا دیروز فوت کردن :(
باورم نمیشد...هنوزم نمیشه...
یه لحظه تمااااام خاطرتمون که توی دوتا دیدار خلاصه میشد اومد جلوم...
دیدار اولمون توی امامزاده صالح...انگار همین دیروز بود...با تمام جزییات اومد...
دیدار دوممون و اخریش توی همایش پارسی بلاگیا...چقد وقتی همو دیدیم خوشحال شدیم...چقد لذت بخش بود کار با همدیگه...شوخی...خنده.....
یادم نمیره لحظه ی اخر رو،موقع خداحافظی که گفتن:
ما که بازم همدیگه رو میبینیم...امامزاده صالح و اینا
دوست خوبی بودن...
خیلی خوب...
برای شادی روحشون الفاتحه مع الصلوات
پ.ن: